شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ *چي شد چادري شدم* کتاب «چي شد چادري شدم؟»منتخبي از اولين فراخوان وبلاگي من و چادرم است توسط عاليا نراقي عراقي گرد آمده است،به چاپ دوم رسيد. وبلاگ«من و چادرم خاطره ها» khaterechador.blogfa.com درشهريور ماه سال 90 با اعلام فراخواني از همه دختران و بانوان ايراني خواست تا خاطرات خود را از نحوه چادري شدنشان براي اين وبلاگ ارسال کنند. *دوستان حتما به اين وبلاگ مراجعه بفرماييد خاطرات زيبايي اونجا هست*
استقبال از اين فراخوان و بازخوردهاي مثبتي که از تاثير خواندن اين خاطره‌ها به مدير وبلاگ مي‌رسيد، موجب شد تا بخشي از اين خاطرات در ارديبهشت امسال در قالب کتابي منتشر شود. اگرچه اين کتاب به صورت کاملا خصوصي و مردمي روانه بازار شده بود اما به شدت مورد توجه قرار گرفت و همين امر باعث شد تا مولف آن اقدام به تجديد چاپ آن کند هرچند که گراني کاغذ موجب شد اين کار با تاخير صورت گيرد
عاليا نراقي عراقي در مقدمه کتاب آورده است: هميشه با خود فکر مي‌کردم‌ اي کاش همه آن‌ها که قدر چادر خود را مي‌دانند و عاشقانه دوستش دارند از خاطره انتخاب خود بگويند تا هر کس در هر شرايطي که هست، يک نفر را هم شرايط خود ببيند که در اين مسير و براي اين انتخاب حرکت کرده و به جوابي که براي او قانع کننده بوده، رسيده است. آرزو داشتم اين دلايل را همه بشنوند:
افرادي که قدر چادر خود را نمي‌دانند، افرادي که در انتخاب حجاب بر‌تر مرددند، افرادي که دراين باره دچار سوء تفاهم شده‌اند، خانواده‌هايي که مي‌خواهند براي اين انتخاب به فرزندان خود کمک کنند و…
در يکي از اين خاطرات که به قلم ن. نصيري با عنوان «مي‌خواستم من هم تاج بندگي بر سر داشته باشم» آمده است: سالهاي دوم و سوم دبيرستان مانتويي بودم، اما به خاطر قوانين مدرسه که چادر رو جزو فرم مدرسه قرار داده بود، چادر سر مي‌کردم. خوب اون دو سال رو يادم هست که به اجبار چادري بودم. وقتي رفتار نامناسب ناظم با کساني که چادر نداشتند را رو ديدم، از چادر بيشتر بدم آمد.
اين دو سال با هر سختي که بود، گذشت. چند سال بعد کنکوري شدم و براي درس خوندن به کتابخونه محله مون رفتم. موقع اذان، 45 دقيقه سالن مطالعه کتابخونه تعطيل مي‌شد. اکثر بچه‌ها در اين مدت به مسجد کنار کتابخونه مي‌رفتن. من هم در اين فاصله تو مسجد نمازم رو مي‌خوندم.
خانم‌هايي که توي مسجد بودن؛ با اخلاق، خوش برخورد، دوست داشتني و چادري بودن. به خصوص خانم مسني که اونجا مي‌اومد خيلي مهربون بود و بچه‌هاي کتابخونه رو تحويل مي‌گرفت.
يادمه لذت رفتن به مسجد از رفتن به کتابخونه برام بيشتر شده بود. اون سالي که پشت کنکور موندم، مسجد اولين و بهترين دانشگاه و خاطره زندگي من بود. يک روز که از کتابخونه برگشتم به خونه، تلويزيون روشن بود و صحبت‌هاي خانم آرين (که چادري شده بود و از آمريکا اومده بود) توجه منو به خودش جلب کرد. خصوصا اين جمله‌اش که «چادر تاج بندگي منه».
انگار داشت همه چيز دست به دست هم مي‌داد تا من ايمانم رو نسبت به پوشيدن چادر راسخ‌تر کنم. يکسال قبل از رفتن به دانشگاه چادر رو به عنوان پوشش خود انتخاب کردم و براي اين انتخاب تو دوره دانشگاه سختي‌هايي داشتم. اما به ياري خدا اين سختي‌ها برام لذت بخش بود. چرا که پوششم حجاب بر‌تر بود و تاج بندگي من! اگرخدا قبول کنه…. ان شاءالله که همگي مون عاقبت به خير شويم.
چاپ دوم کتاب «چي شد چادري شدم؟» تاليف و گرد آوري عاليا نراقي عراقي در 2000 جلد و به قيمت 5000 تومان از سوي انتشارات نواي دانش منتشر شده است.
عطر ياس.
دست شما درد نکنه بابت معرفي / منم خاطره نوشتم اونجا:)
http://mghodrati.parsiblog.com/Feeds/6747720/
خاطره ي چادر شدن منم تو اين کتاب چاپ شده:)
پس سادات جون تو هم بالاخره هدايت شدي:)
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top