پيام
+
*فيد دلتنگي*
نَفَس هاي دنيا هرم جهنمند انگار! زفير مي کشند ميان سينه و شعله برمي آورند تا عمق جان! نفسي که تسبيح باشد اما، چه روان ميان سينه و آسمان آمد و شد مي کند...
يادش بخير لحظه هاي نابي که *تسبيح* نفس مي کشيديم و با هر دم و بازدم ميان سينه پر مي شد از ذکر... حالا انگار که از بهشت يکباره آمده باشي وسط بيابان...بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْع... نفس ها تنگ است و گلوگير...!!
بشارت هودر
91/7/4
ساعت يك و نيم
يادش بخير ماهي که حتي خواب هايش نور مي پاشيد توي دامن سجاده ها... دنيا اما حتي بيداريش پر از غفلت است و تاريکي...!
راستي که از جنس دنيا نبود ميهمان ِ پاکي که آمد و خيلي زود رفت...
نفس ها تسبيح بود! با هر دم و بازدمي، چشم ها ستاره مي شد و چهره ها خورشيد!
خواب هم عبادت! بيدار که مي شدي نگاهت نور مي پاشيد ميان دامن آسمان!
ساعت يك و نيم
جاي زمين و آسمان عوض شده بود انگار!! حالا فرشته ها از آن بالا ستاره ها را نشان ِ هم مي دادند و از درخشش زمين پر از شوق مي شدند!
ساعت يك و نيم
يادش بخير... * دلم براي رمضانم تنگ شده...*
پلاكهاي رقصان
لايك براي جناب وضو با مي...