وبلاگ :
ساعت يک و نيم آن روز
يادداشت :
رابطة حكومت و جامعه
نظرات :
1
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پونه
سلام دوست عزيز و نازنينم.نميدوني چقدر خوشحال شدم از ديدن اسمت و نميدوني چقدر دلم برات تنگ شده!
ممنون از مطلب خوبي که گذاشتي.بحث جالب و به روز و کارآمدي بود.
راستش،اولش فکر کردم اصل مطلب از خودته.گفتم ببين،فاطمه رفت دانشگاه قم،علامه بود علامه تر شد!!داشتم کلي بهت حسرت ميخوردم. مخصوصا اونجا که گفتي گاهي اوقات بعد از سخنراني هايم...با خودم گفتم:عجب!! آخرشم اين فاطمه سخنران شد!!
فاطمه جون دلم برات بدجوري تنگيده رفيق.کاش به زودي زود دوباره دور هم جم شيم.
پاسخ
سلام ممنون عزيزم. منم خيلي خوشحال شدم وقتي اسم خودمو ديدم. :)در اينکه ما علامه ايم و هر لحظه علامه تر مي شيم که اصلا شکي نيست. :) اما اهل سخنراني و اظهار فضل نيستيم.دل منم خيلي تنگه. ان شاءالله بهمن ميام مشهد با دعاي شما. به اميد ديدار.