امشب هيچ آغوشي رقيه را آرام نميکند!
با گريههايش شام را روي سرش گذاشته...
ديگر هيچ وعده و هيچ وعيدي رقيه را ساکت نميکند!
امشب رقيه فقط بابايش را ميخواهد و نه هيچ چيز ديگر...!
سلام ببخشيد که دير اومدم خواهري ...الهي خفه نشي تو ...
ميدوني سبک نوشتارت شبيه نوشته هاي آقاي شجاعيه که من خيلي از خوندن کتاباش لذت مي برم و بالطبع از خوندن نوشته هاي تو ...ممنون خانم ...در پناه چادر خاکي مادرم زهرا....کنار حرم که رفتي دعامون کن عزيز ...