وبلاگ :
ساعت يک و نيم آن روز
يادداشت :
انگور...
نظرات :
10
خصوصي ،
33
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
يک دوست
ايکاش ما هم باغ انگوري داشتيم و سر سوزني ذوق تا با عنايت دوست قلمي ميزديم آنچنان که قبول افتد اما درمحضر استاد چو سخن از اين مطلب رفت رنگ چهره اش رو به سرخي گراييد وبانگ زد اي غافل وامانده سرکه ميخوري وانتظار شفا داري مگر نه اين است که عسل بايد خورد گفتم استادا عسل بود اما طعم سرکه داد باز بانگ برآورد که حاصل زحماتم را به باد دادي مگر نه اين است که چندي قبل تو را درمقام نصيحت خطاب کردم واز اسرار غيب چندي با تو گفتم پس سکوت کن که هرلحظه خوف رانده شدن از حلقه ارباب معرفت وجود دارد اما بدان که بايد يار بپسندد .اوست که مي پسندد وانتخاب مي کند سپس فرمود اين کلام را آويزه گوش کن که: تا يار که را خواهد وميلش به که باشد.
خوشه انگور وعداس ونبي
اين سعادت بايد از رب جلي
خوشه انگور يعني متقين
عشق مولايم امير المومنين
خوشه انگور يعني قاف وغين
جان فداي مجتبي وهم حسين
خوشه انگور يعني اين وآن
کن گدايي مهدي صاحب زمان
خوشه انگور يعني آسمان
کن سکوت اي شاعر بي آب ونان
پاسخ
سلام. شعر زيبايي بود ممنونم از شما