دوباره جمعه گذشت و قنوت گر يان ماند دوباره گيسوي نجواي ما پريشان ماند دوباره زمزمه ي کاسه هاي خالي ما پس از نيامدنت گوشه ي خيابان ماند
شبيه شنبه ي هر هفته پشت پنجره ام و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند براي آمدنت چند سال بايستي در اين تراکم بي انتهاي و يران ماند؟ نيامدي که ببيني نگاه منتظرم چه روزها به اميد تو ز ير باران ماند سکوت آخر حرف من است چون بي تو دوباره حنجره ام زير بغض پنهان ماند