سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

سالگرد ثانیه های سیاهست...

یک دقیقه سکوتم نکنید...

کجایی مادر؟؟...

پشت در ...

پشت همان در آیید...

همه پشت سر مادر آیید...

و فریاد آرید:

               ما رضاییم به رضای زهرا س

مادر...



نوشته شده در یکشنبه 91 فروردین 20ساعت ساعت 9:53 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

آن شب زمین فاطمه را در آغوش کشید و سخت گریه کرد.

 

آن شب ،ضجه ی فرشتگان عرش را می لرزاند.

دیگر لالایی مادرم را نمی شنوم...

آن شب ماه دوست داشت که از درد شهادت او خود رابه زمین بکوبد و خاک بر سر بریزد.

آن شب ، فرشتگان می خواستند که سر به دیوار نیستی بکوبند تا از این حزن در دامن فنا بیفتند .

آن شب چشمان فرزندان فاطمه از الماس های یتیمی پر بود.

و فضای خانه ...سنگین از بزرگترین دردها.
وای...مادرم!


نوشته شده در یکشنبه 91 فروردین 20ساعت ساعت 9:35 صبح توسط سیده فاطمه| نظر

 نشسته ام توی ایوان مسجد، کسی آل یاسین می خواند، اشکهایم بی امان می بارند، دلم را گذاشته ام جلوی محراب و دارم زیر و رویش می کنم!!
سیاهِ سیاه! بی هیچ روزنه ای سمت خدا!
دستی به اشکهایم میکشم! دستی هم روی سینه ام می گذارم! می تپد دقیق و منظم، هر ثانیه چهارده بار: یا زهرا یا زهرا یا زهرا......! پس حکم اینها چیست؟! چگونه است جمع بین این سیاهی و اینهمه عشق؟؟!!!
خدایا! چگونه ام من؟! چرا اینهمه عاشق؟ اما اینهمه سرکش؟!
خدایا! رهایم نکن!! میترسم این عشق فروکش کند! میترسم این سیاهی عطشم را خاموش کند!
خدایا رهایم نکن....



نوشته شده در جمعه 91 فروردین 18ساعت ساعت 11:10 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

یا زهرا...

افتان و خیزان دلم را بر می دارم و گریان می رسانمش پشت آن پنجره ها!
دستانم را دخیل تو می کنم و تمام وجودم گره می خورد در شبکه های بقیع!
دلم بی تاب سر بر سینه می کوبد و چنگ می زند در حنجره ام! دلم فریاد می خواهد!  الان است که از جا کنده شود!
 اینجا نمی شود بلند گریست! بغض هایم را در دل خفه می کنم! کاش پشت همین پنجره ها جانم از بدن کنده شود!
نفس بالا نمی آید، قلب هم از تپش ایستاده است، جانم انگار مانده است پشت این بغض، تا فریادش کنم!
خیره شده ام در بقیع بی هیچ حرکتی، حتی نبض هم نمی زند! در این تن بی جان انگار فقط اشک است که هنوز روح دارد! انگار فقط اشک است که هنوز زنده است! طوفانی و بی تاب!
به کاروان بگویید برود، من گره خورده ام در این پنجره ها! بروید! مرا همینجا پشت بقیع دفن کنید، باور کنید جانی نمانده است در این تن پر گناه! بروید مرا همینجا فراموش کنید!
دستی آمده است و به اجبار مرا از بقیع می کند! رهایم کن، بگذار همینجا پشت این پنجره ها، دخیل این خاکها بمانم!
قدمهایم از زمین کنده نمی شود، مرا به اجبار می برند!
مادر! نمی خواهم بروم! مادر! مگذار مرا ببرند، مادر! ببین دارند مرا به زور از تو می کنند!
دلم را از سینه می کنم و پروازش می دهم آن سوی پنجره ها! باشد حالا که مرا به زور می برند این بماند همینجا! دیگر نمی خواهمش....



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 8:54 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

یا زهرا...

شما پنج نفر آنجایید زیر آن عبا، و آسمان متحیر از اینهمه فخر خدا بر شما! خدایا اینان مگر کیستند؟
حالا وقت آن است که خدا تو را نشان دهد به ملکوت، پس اشاره می کند به زیر عبا و پیامبر و وصیش و دو سرور جوانان بهشت را به واسطه تو به آسمان می شناساند!
ایشان فاطمه و پدرش و شویش و دو فرزندش هستند...
خدا به واسطه تو ایشان را معرفی میکند به آسمان:
هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها...
خدا فقط خود می داند تو کیستی...
...این دلنوشته برداشتی است از حدیث شریف کساء



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 8:48 عصر توسط ملیحه سادات| نظر بدهید

مینویسم فدک تو بخوان غدیر!
می خوانم غدیر تو تکرار کن فدک!
چه فرقی داردند؟ جز همین شکل نوشته شدن؟! فدک نوشته می شود و غدیر خوانده می شود! غدیر خوانده می شود و فدک شنیده می شود!
ف...د...ک   غ...د...ی...ر
این دو تا مترادفند، اصلا اینها دو تا نیستند، یکی تر از این دو تا توی عالم نداریم!
غدیر: پیامبرفرمود: هر کس من مولای اویم این علی مولای اوست...
فدک: مگر آن روز حاضر نبودید؟ پیامبر فرمود: هر کس من مولای اویم این علی مولای اوست...
دیدی گفتم فقط شکل نوشتنشان فرق می کند!
درس امروز همین بود. فقط یادت باشد این درس را تا آخر عمر نباید فراموش کنی.
مینویسم فدک تو بخوان غدیر!
میخوانم غدیر تو تکرار کن فدک!
مینویسم فدک تو بخوان غدیر...



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 16ساعت ساعت 9:15 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

امروز روضه هایمان از مرز هشتاد سالگی می گذرد!! این روضه ها را پدر بزرگ برای ما به ارث گذاشته است.
 نور به قبرت ببارد پدربزرگ عجب ارث قشنگی برای ما گذاشته ای! یادش بخیر آن فاطمیه هایی که خودت بودی، نمی دانی توی ایوان مسجد چقدر جای تو خالیست! همانجا که همیشه می نشستی و مجلس مادرت را می چرخاندی.
حالا از امرز روضه شروع می شود، قند مجلس را من شکسته ام! می بینی مثل همیشه زرنگم و فرز!! کارهای روضه فقط مال خودم است! راستش حسودیم می شود کس دیگری بخواهد کنیزی این روضه ها را بکند!!!
 از امروز روضه شروع می شود و جای خالی تو بیشتر از هر وقت دیگری حس می شود.
پدربزرگ!
من هم می خواهم از این ارثهای قشنگ برای بچه هایم بگذارم. دوست دارم روزی بچه های من هم فاطمیه بگیرند و بگویند این مجلس هشتاد سال است که برپاست...
پدربزرگ!
دعا میکنم حالا آنجایی که هستی، آنجا پیش مادرت باشی، همان مادری که عمری خادم روضه هایش بودی...

پیوست:
شادی ارواح تمام اونهایی که مسیر رو برای فاطمی بودن ما هموار کردند بالاخص امام عزیز و شهدای گرانقدر صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 16ساعت ساعت 8:9 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

 


 

یازهرا...

هوای دلم ابری است، ابری تر از آسمان این بهار!
سجاده غمت را پهن می کنم، باز می لرزد این دل! باز با یاد تو لکنت می گیرد و در تکبیرش قربت، غربت می شود! حمد را میخوانم و جز کوثر سوره ای نمی چرخد در فضای این نماز! دیگر پای دلم به قیام نمی ماند و رکوع رفته یا نرفته به سجده می افتم و تسبیح دلم را تند تند می چرخانم: یا فاطمة الزهرا اغیثینی، یا فاطمة الزهرا اغیثینی، یا فاطمة الزهرا اغیثینی... بند تسبیح دلم پاره می شود و دانه های اشک صورتم را خیس تماشای تو می کند!
از آسمان انگار باران غم است که می بارد! دلم می خواهد دنیای بی تو خراب شود روی سرم! 
من با تو بزرگ شده ام، با تو نه! با عشق تو!
این روزها که می شود، همین روزهای آشنای فاطمیه، دیوانه می شوم! کسی چه می فهمد مرا؟!  مرا آخر این بغض غریب خفه می کند!
بیا مادر! بیا! دست مرا بگیر ببین دلم را، چطور نفس نفس می زند: یا فاطمة الزهرا اغیثینی...

 



نوشته شده در سه شنبه 91 فروردین 15ساعت ساعت 9:11 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

لقد استرجعت الودیعة
امانت را پس می دهند، امانت را به صاحبش باز می گردانند، امانت را باید امانت دار باز گرداند!
اما اینجا انگار همه معادلات به هم ریخته است!!
چقدر با زبان عربی آشنایی؟؟
می دانی فعل مجهول یعنی چه؟؟!!!
می دانی استرجعت یعنی چه؟؟؟
یعنی بازگردانده شد!!
یعنی من بازنگرداندم! باز گردانده شد!!!! کسانی از من باز گرفتندش!!!!
حالا می توانی بگویی یعنی چه که علی ع در دامان پیامبر دردهایش را اینگونه می گرید: لقد استرجعت الودیعة؟؟!!
آفرین درست فهمیدی! یعنی: یا رسول الله زهرا س را از من گرفتند!! امانتت برگردانده شد! اما نه به دست من....



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 14ساعت ساعت 7:41 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

درد نامه زهرا:
بانو بغض آلود و پردرد برای مدینه خطبه می خواند: أیها بنی قیله! أ أهضم تراث أبی و أنتم بمرأ؟؟!!! ای انصار آیا میراث پدرم بلعیده شود در حالیکه شما حال و روز مرا می بینید؟؟!!
....
برخیزید پیش از آنکه من بلعیده شوم! به داد یادگار پیغمبرتان برسید...
درد نامه علی:
علی اشک آلود اما صابر با پیامبر شکوه می کند: و ستنبئک إبنتک بتضافر أمتک علی هضمها... و به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت از اجتماع امتت بر بلعیدنش...!!
...
یا رسول الله امتت، دخترت را بلعیدند!!!
........
دردنامه من:
دیوانه ام می کند این واژه، این واژه ای را که زهرا فریاد می زد با من اینگونه مکنید، اما چند صباحی بعد علی آرام درگوش پیامبر گفت با زهرایت چنین کردند...
دیوانه ام می کند این ه...ض...م...!
مگر مردم با زهرا چه کردند؟؟؟
می دانی هضم یعنی چه؟؟



نوشته شده در یکشنبه 91 فروردین 13ساعت ساعت 7:3 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin