سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

در حسین اندیشه کن!
مگر نه این است که حسین، قرآن ناطق است و هر قصه از زندگی اش سوره ای و هر نفسش آیه ای؟!
رمضان بهار قرآن است و یاسین قلب آن. حسین را نیز- این قرآن ناطق را- بهاری است و قلبی! سوره عاشورا قلب این قرآن است و محرم بهار آن... عاشورا سوره آزادگی و مردانگی است؛ أفلا یتدبرون؟!...
عاشورا سوره فریاد است و بانگ أفلا یسمعون؟!..
عاشورا سوره ای است به پهنای آسمان، سوره ای که آیه آیه اش درس است و عبرت؛ أفلا یعقلون؟!...
هرگز آیا به چگونه یار گزیدن حسین اندیشیده ای؟
یکی نفس نفس زنان و مشتاقانه می دود؛ اما نمی رسد! یکی از حسین فراری است و اما حسین در پی اش می رود، یکی تا صبح عاشورا در شک و دودلی است و آخر راه می یابد، یکی تا ظهر عاشورا همراه حسین است و آخر جا می زند! یکی از همان ابتدا با حسین است و یکی دمدمه های آخر به حسین می پیوندد، یکی تا آخر می ماند و یکی دم آخر می برد!
یکی نمی خواهد بیاید؛ اما آورده می شود و آن یکی هر چه می کند که بیاید نمی شود!!
در مسیر قیام ابا عبدالله آنچه بیشتر از همه به چشم می خورد، ریزش ها و رویش هاست؛ خیلی ها مشتاق همراهی حضرت بودند؛ اما هرگز به کاروان حسینی نرسیدند؛ مثل آن جوانی که نوعروسش را رها کرد و به سمت کربلا شتافت؛ اما وقتی رسید که همه چیز تمام شده بود! سر حسین بر نیزه بود و پای زینب در زنجیر اسارت... و یا آن یار ابی عبدالله که از دوستان امیرالمؤمنین بود و از همراهان کاروان حسینی. قصه کربلا را پیش تر از زبان علی (علیه السلام) شنیده بود و می دانست که این کاروان رو به بهشت در حرکت است. پس، از ابی عبدالله اجازه گرفت تا برود و آذوقه ای در اختیار خانواده اش بگذارد تا پس از شهادتش آواره نگردند. حضرت فرمود:« برو اما زود برگرد.» رفت؛ درنگ هم نکرد، زود برگشت اما چه سود؟! وقتی رسید که دیگر کربلا تمام شده بود ... .
یا آن دیگری که تا آخرین لحظات با حسین بود و درست همان دم آخر جا زد! همه یاران، شهید شده بودند، با هزار شک و تردید جلو آمد و گفت من عهد کرده بودم تا شما زنده اید با شما باشم حال که دیگر... ؛ اگر اجازه می دهید بروم؟!! و ابی عبدالله در اوج بی کسی فرمود: «بیعتم را از گردنت برداشتم هر چه می خواهی بکن.» و او سوار بر اسب تاخت و رفت تا برای همیشه در حسرت کربلا بماند! و یا مثل تمام کسانی که آهنگ قیام حسین را دیدند و شنیدند؛ اما همراه نشدند و یا آنها که تا کربلا هم آمدند؛ اما نماندند..
در این مسیر، رویش ها هم دیدنی است؛ زهیر را که می شناسی؟ مسیر حرکتش را به گونه ای انتخاب کرده بود که در هیچ منزلی با حسین رو به رو نشود، چه کسی باور می کرد همین زهیر که حتی از نام حسین گریز داشت در کربلا چنین مردانه حاضر شود؟!
و یا آن 32 نفری که شب عاشورا برای جاسوسی به خیمه گاه ابی عبدالله نزدیک شدند. برای جاسوسی آمده بودند؛ اما برای همیشه ماندند! و یا حرّ، همان آزاده ای که مادرش به حق او را حرّ نامیده بود، قصه اش را بارها شنیده ای، قصه اش نیاز به تکرار ندارد، نیاز به تأمل دارد!
راستی عجیب است این گزینش شدن!! انگار تمام کائنات دست به دست هم داده بودند تا این چند ده نفر به هر طریقی زیر آسمان کربلا جمع شوند؛ نه یک نفر بیشتر و نه یک نفر کمتر. فقط و فقط همین ها و نه هیچ کس دیگر!!
همین ها جمع شوند و بشنوند که حسین می گوید: «من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم.»
تا به حال چند بار سوره عاشورا را مدبرانه خوانده ای؟! در همین یک آیه - آیه یار گزیدن حسین-  چقدر اندیشه کرده ای؟
راستی حسین را چقدر می شناسی؟!    

یا حسین...   



نوشته شده در چهارشنبه 91 شهریور 15ساعت ساعت 7:55 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin