سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

سال هفتم هجرت، دویست کیلومتری شمال غرب مدینه، واقعه ای به نام « خیبر »:

بسم رب علی...

خیبر مجموعه ای بود مرکب از هفت قلعه محکم واقع در شمال غرب مدینه و در تصرف یهود.
.
.
پیامبر گرامی اسلام سپاهی تدارک دیده است برای « فتح خیبر »...
گر چه روزهای نخستین جنگ به نفع مسلمانان پیش می رود، اما یهود مجهزتر و آماده تر از آن است که به راحتی خیبر را رها کند!
پیامبر لشکری به سرکردگی « اولی » برای فتح خیبر می فرستد... اما لشکر نرفته، پشت به میدان... و جلوتر از همه فرمانده، م...ی...گ...ر...ی...ز...د!!
پیامبر لشکر را دوباره سامان می دهد و اینبار « دومی » جلودار می شود...
و باز...
لشکر از میدان گریخته است و فرمانده و سپاه به جان هم افتاده اند و هر یک دیگری را متهم می کند به ف...ر...ا...ر... و البته ت...ر...س...!
دیدن این صحنه برای قلب مهربان پیامبر سخت است... اندوهی بر دلش می نشیند و شب را با غم به سر می برد...
.
.
فقط خدا می داند آن شب در خیمه گاه پیامبر، در خلوت ملکوتیش چه گذشت... فقط خدا می داند برادرش جبریل امین تا صبح برایش از عرش چه خبرها آورد... فقط خدا می داند چه بر دلش وحی شده بود که صبحگاهان پیش از خورشید ِ آسمان، نگاه او طلوع کرد و سر از خیمه گاه برآورد:
« امروز این پرچم را به دست « مردی » می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، آن « مردی » که حمله افکن است و فرار نمی کند.»...
حالا تمام لشکر انگار مرد شده اند!!... گردن ها بالا رفته اند و دست ها برای گرفتن پرچم دراز شده اند!!
اما! نگاه پیامبر میان آنهمه مدعی در پی کسی است که ادعایی ندارد اما همیشه از همه مردتر است*: « علی » کجاست؟
- به چشم درد مبتلاست یا رسول الله
سلمان و ابوذر با اشارت پیامبر می روند تا « مرد » را، تا « علی » را بیاورند...
پیامبر دعایی می خواند و درد از چشم ِ مردانه ی « علی » می رود...
حالا پرچم روی دستان « علی » است... « مرد » ی که خدا و پیغمبرش بر او عاشقند...
چقدر این پرچم برازنده « علی » است... پرچمی که قرار بود در دستانی بچرخد که خدا آن دست ها را دوست دارد، چه شکوهی می دهد این دست ها به این پرچم...انگار این پرچم را برای « او » ساخته اند... پرچمی که فقط باید به زور بازوانی بچرخد که خدا و پیغمبرش عاشق صاحب آن بازوانند...
بازوی حیدر... چرخ پرچم... نگاه پر از رضای پیامبر...
روح مردانگی در جان لشکر دمیده می شود...
سپاه به فرماندهی « علی » می رود برای فتح خیبر...
.
.
.
یهود هم انگار فهمیده است فرمانده امروز اسلام با فرمانده هان دیروزش فرق می کند!! دیروز لشکر به پرتاب ریگی می گریخت امروز اما انگار خبرهایی است!!
یهود هم انگار فهمیده است فرمانده امروز اسلام با فرمانده هان دیروزش فرق می کند!! برای همین است که « مرحب » به میدان آمده است...
مرحب... نامش هفت قلعه را می لرزاند... مرحب خیبری... پهلوان نام دار یهود... یل یکه تاز خیبری...
نعره می زند و رجز می خواند و رعب می ریزد میانه لشکر،
قد علمت خیبرانی مرحب    شاکی السلاح بطل مجرب   اذالحروب اقبلت ملتهب...
یهود پوزخند می زند، حتی نام مرحب لرزه دارد!!... کسی جرات میدان نخواهد داشت...
اما! فرمانده اسلام خودش رجز خوان پیش آمده است...
انا الذی سمتنی امی حیدرة    کلیث غابات شدید قسورة   اکیلکم بالسیف کیل السندره...
.
.
.
جنگ حتی آنقدر طول نمی کشد که مرحب رجز خواندنش طول کشید!! با دو ضربت ذوالفقار پهلوان یهود به خاک می افتد...
یهود که اصلا انتظار این صحنه را نداشت به درون قلعه می گریزد و در قلعه را می بندد تا مبادا مسلمانان وارد شوند...
.
.
.
حالا وقت آن است که خدا تمام ملائک را روی طاق عرش بنشاند تا در سکوت محض فقط تماشای زمین کنند... خیره در « علی »...
حالا وقت آن است که بازوی حیدر، به نیروی خدایی در از قلعه برکند... حالا عرش به یکباره قیام می کند... حالا سکوت آسمان شکسته می شود، حالا تبارک است که از عرش می بارد... حالا ملائک فوج فوج برای بوسه زدن بر بازوی حیدر هبوط می کنند در زمین...
حالا حیدر در قلعه را از جا می کند و خیبر به  « دست علی » گشوده می شود، همان دستی که خدا و پیغمبرش صاحب آن دست را عجیب دوست دارند...
حالا پیامبر تکبیر می گوید... تبسم می کند... هزارباره به داشتن ِ « علی » اش فخر می کند... حالا خدا هم به علی مباهات می کند... حالا خدا هم هزار باره به خاطر علی به خودش دست مریزاد می دهد: تبارک الله احسن الخالقین...
.
.
.
حالا « علی » لب می گشاید تا قلعه های آسمان را، تا عمق قلب پیامبر را فتح کند:
« به خدا سوگند در قلعه را به نیروی جسمانی از جای نکندم، بلکه به نیروی رحمانی آن را کندم. »...
همین که همه چیزت را از خدا می دانی، همین که هیچ چیز را از خودت نمی دانی، حتی زور بازویت را... همین است که خدا را بیشتر عاشق تو می کند « علی »...

*برگرفته از فرازی از خطبه37نهج البلاغه: در مقام حرف و شعار، صدایم از همه آهسته تر بود؛ اما در عمل برتر و پیشتاز بودم.

جانم فدایت یا امیرالمومنین

 
پ.ن: ایام خیبرگشایی حضرت حیدر بر شما مبارک. (به روایتی که من دیدم این روزها ایام جنگ خیبر است و 24رجب روز فتح خیبر.) به نظر من این روزها باید جشن به پا کرد...
پ.ن: تا به حال چند بار به سجده افتاده ای به خاطر داشتن ِ « علی » مردی که خدا و پیغمبرش بر او عاشقند...
پ.ن: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین...
پ.ن: در حدیثی دیدم فضائل نوشتن از « امیر » را... اجر این نوشته تقدیم به هر کس – حی یا میت!_ که ذره ای محبت « علی » توی دلش باشد...




نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 23ساعت ساعت 4:1 عصر توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin