سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت یک و نیم آن روز

می نشینم توی صحن مسجد، خیره می شوم در آسمان...
 آسمان امشب تمام ستاره هایش را پاشیده روی دامنش... پرده بغضم به یکباره پاره می شود...
آسمان بر من نازل می شود... عشق، آیه آیه بر دلم وحی می شود...
تسبیح کربلا توی دستم می چرخد و تند تند آیه ها را تلاوت می کند: خدایا من زهرا س را دوست دارم...خدایا من زهرا س را دوست دارم.... خدایا من زهرا س را دوست دارم....
نمی دانم چرا مانده ام روی این آیه؟! انگار همه آرزوها فراموشم شده! انگار آنهمه دعایی که پشت هم ردیف کرده بودم تا امشب اجابتش را از خدا بگیرم! انگار همه آن دعاها فراموشم شده! همینطور فقط پشت هم می خوانم: خدایا من زهرا س را دوست دارم...
کسی توی دلم انگار به من نهیب می زند: مجلس دارد تمام می شود! باز اینهمه حاجت می ماند روی دست التماست!...
می فهمم! اما چه می شود کرد؟!
التماس ها جلوی اشکهایم رژه می روند اما! انگار دیگر هیچ کدامش برایم مهم نیست!
حاجتها ردیف ردیف می آیند توی نگاهم اما! اشک جلوی چشمم را گرفته! هیچ کدامشان را نمیبینم!
صدای مداح توی مسجد می پیچد: همه حاجت هاشونو مدنظر بگیرن سه مرتبه بلند یا زهرا
به یک باره ذکرم عوض می شود: زهرا جان من تو را دوست دارم!...
هنوز تسبیح توی دستم می چرخد، هنوز چشمهایم خیس است،هنوز ذکر لبم فقط همان است!...دست ها بالا می روند: ده مرتبه یا الله...
دوباره نهیبم می زند دیدی تمام شد...دیدی آنهمه حاجت باز تلمبار ماند روی هم!
لبخند می زنم! تو چه می فهمی؟! همه دلخوشی من توی همین یک حرف است: خدایا! من زهرا س را دوست دارم...
 اصلا من از تمام شعرها و کتابها و آیه های دنیا فقط همین یک آیه را حفظم: خدایا! من زهرا س را دوست دارم...
.
.
.
انگار اما مستجاب شده ام...
خدایا من زهرا س را دوست دارم...



نوشته شده در شنبه 91 اردیبهشت 23ساعت ساعت 6:47 صبح توسط ملیحه سادات| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin