• وبلاگ : ساعت يک و نيم آن روز
  • يادداشت : وعده ما امروز بعد از نماز جمعه
  • نظرات : 6 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    اي کاش من به همراه زينب اسير شده بودم
    که هرگاه دشمنانم به سويم مي آمدند، او ياريم مي کرد

    من مريم نيستم که فرشته ها به ديدنم بيايند
    و مانند او بگويم : "اي کاش..."2 ، بله من شرم مي کنم از اين قياس

    و از شدت غم فرياد مي زنم : خدايا
    آيا فرياد و دعاي مرا نمي شنوي؟

    باز هم از ملکوت نسيمي برايم بفرست
    به توسل من و به اسم هاي بزرگي که بر زبان دارم

    که در در دل خود آسمان پاکي را ببينم
    "عذرا" و "زهرا" و "حورا" را

    تا روحم و همه ي اعضايم آرامش پيدا کنند
    و بدنم به سرنوشتم خو بگيرد

    و لبهايم با آيات قرآن شب زنده داري کنند
    و با شعر و آواز به انقلاب اميد ببخشند

    آري ... من در برابر هيچ آفريده اي خم نمي شوم
    کرنش کردن من فقط در برابر خدا و مردم بزرگوار است

    اگر مرا مجبور به عذرخواهي کردند، همين بس است برايشان
    که خداوند از نيت و مصيبت من آگاه است

    مردم انقلاب کرده اند و مکر آنها را نمي پذيرند
    خدا بزرگ تر است و انقلاب موفق مي شود

    ميدان لولوء من زندان من است ... و من
    با خون هايم فداي تومي شوم اي آزادگي من!
    اين هم ترجمه فارسي كم وزيادش را حلال كنيد
    ميدان لولوء من، زندان من است



    به نام خداوندي که ترسم از او و اميدم به اوست
    و به نام محمد و خاندان پاکان

    و پروردگارا به بارگاه تو فروتنانه گريه مي کنم
    که در اين سفر کمکم کني و پناهم باشي

    نه ... نامه ام را با اشک هايم نمي نويسم
    اشک من، زخم زبان دشمنانم را زياد مي کند

    از زمان نوشتن شعرم سوال نکنيد
    چرا که ديدن خورشيد براي من مثل يک رويا، و روز براي من مثل شب است

    اي يوسف صديق! رنج مرا ببين
    و همچنين درد شلاق و شوک وارد شده به اعضايم را

    زن بودن و وحشت و عذاب و تنهاييم را نگاه کن
    زندان من مانند قطعه اي از تاريکي است

    اي کاش! من مصلوب بودم، فراموش شده بودم
    و پرندگان مرا مي خوردند، از بس که مصيبتم گران است

    من نا اميد نيستم. روح من آزاد است
    اما جسمم نمي تواند بارم را به دوش کشد
    3-فاستيقظت روحي وكلُ جوانحي
    وجوارحي انتفضت على أرزائي

    وتهجدت شفتايَ بالآياتِ
    وابتهجت بشعرِ الثورةِ الغنّاء

    أ نا لستُ راكعةً لمخلوقٍ..بلى
    للهِ..للشعبِ العظيمِ ولائي

    إن أكرهوني باعتذارٍ حسبهم
    اللهُ يعلمُ نيتي وبلائي

    والشعبُ ثارَ ولن يُصدّقَ مكرَهم
    ألله أكبرُ ،، ثورةٌ بسمائي

    زنزانتي ميدانُ لؤلؤتي أنا
    أفديكِ يا حريتي بدمائي

    2-اُنثى..ورعبُ..والعذابُ..ووحدتي
    زنزانتي كالجبِ بالظلماءِ

    ياليتني!! مصلوبةٌ،،منسيةٌ
    والطيرُ تأكلني،،لعُظمِ بلائي

    أنا لستُ يائسةٌ،فروحي حرةٌ
    لكنّ جسمي لايطيقُ عنائي

    ياليتني مسبيةٌ مع زينبٍ
    فتعينني لو جاءني أعدائي

    أنا لستُ مريم فالملاكُ يزورها
    "ياليتني..." قالت بلا استحياءِ

    بتوسلي ،، بروائعِ الأسماءِ

    أبصرتُ في قلبي سماءَ طهارةِ
    العذراءِ ، والزهراءِ ، والحوراءِ

    ‎قصيده از آيات القرمزي شاعره بحريني

    قصيدة : زنزانتي ميدان لؤلؤتي‎


    1-بسمِ الإلهِ مخافتي ورجائي
    وبمحمدٍ والعترةِ النجباءِ

    وإليك ياربي خضعتُ تضرعاً
    لتعينني في رحلةِ اللأواءِ

    لا..لستُ أكتب بالدموعِ رسالتي
    دمعي يثيرُ شماتةَ الأعداءِ

    لاتسألوا عن وقتِ نظمِ قصيدتي
    فالشمسُ حلمٌ والصباحُ مسائي

    يا يوسفُ الصدّيق فسّر محنتي
    ألمُ السياطِ وصعقةُ الاعضاءِ


     <      1   2